به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی *** در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
کِلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده *** صد چشمه آب حیوان از قطره ی سیاهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم *** ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید *** بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
باز اَرچه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی *** مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب *** تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی
کِلک تو خوش نومید در شأن یار و اغیار *** تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت *** وی دولت تو ایمن از وَصمت تباهی
ساقی بیار آبی از چشمه ی خرابات *** تا خرقه ها بشوییم از عُجب خانقاهی
عمری است پادشاها کز مِی تهی است جامم *** اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی
گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد *** یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی
دانم دلت ببخشند بر عجز شب نشینان *** گر حال بنده پُرسی از باد صبحگاهی
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد *** مارا چگونه زیبد دعوی بی گناهی
حافظ چو پادشاهت گهگاه می برد نام *** رنجش ز بخت منما باز آ به عذر خواهی

1. ای کسی که در چهره ات نور پادشاهی نمایان و در اندیشه ات صد دانش و معرفت خداوندی پنهان است.
2. آفرین بر تو که از یک قطره ی سیاه مرکّب خود، صد چشمه آب حیات بر روی ملک و دین جاری کردی و به دین و حکومت، زندگی جاویدان بخشیدی.
3. نور اسم اعظم الهی بر شیطان نمی تابد و سودی برای او ندارد، ملک و انگشتری هر دو از آن توست؛ هر چه می خواهی فرمان بده.
4. هر کس که در دانش و معرفت سلیمان شک کند، همه ی موجودات بر عقل و دانش او از مرغ گرفته تا ماهی خواهند خندید.
5. اگر چه باز شکاری گاهی کلاه بر سر می گذارد و ادعای پادشاهی و سلطنت دارد، ولی فقط مرغان قاف هستند که راه و رسم شاهی را می دانند و شایسته بزرگی و مقام سلطنت هستند.
6. شمشیری را که فلک از فیض و بخشش خود آن را آب دهد و تیز کند، بدون یاری و منّت لشکری می تواند دنیا را تسخیر نماید.
7. قلم تو چه زیبا در شأن و مرتبه ی دوستان و دشمنان می نویسد؛ برای دوست به منزله دعایی است که عمر را می افزاید و برای بیگانگان به مانند سحر و جادویی که عمر را می کاهد.
8. ای پادشاهی که سرشت و ذات تو از کیمایی عزت و سرافرازی به وجد آمده است و دولت تو از هر گونه عیب و نقص و تباهی در امان است.
9. ای ساقی! آبی از چشمه میخانه بیاور تا با آن خرقه ها را از غرور و تکبّر خانقاهی بشوییم و پاک نماییم.
10. ای پادشاه! مدت زیادی است که جام من از می خالی است و شرابی ننوشیده ام؛ این ادعای من است و محتسب به آن گواهی می دهد.
11. اگر برق شمشیر تو بر معدن بیفتد، یاقوت سرخ رنگ از بیم زرد می شود؛ تو شکوه و هیبت زیادی داری و همگان از تو حساب می برند.
12. اگر حال مرا از باد صبا بپرسی، می دانم که دلت بر ناتوانی شب زنده داران دردمند به رحم خواهد آمد.
13. در آنجا که برق نافرمانی و سرکشی، آدم برگزیده را گمراه ساخت، پس چگونه شایسته است که ما ادعای بی گناهی بکنیم. (اشاره به آیه 120، سوره طه)
14. ای حافظ! وقتی که پادشاه گاهی از تو یاد می کند، از بخت خود رنجیده خاطر مشو و به عذرخواهی باز گرد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول